هر خنده دریچه ی گشاینده ی غم است


هر انتعاش نایره ی قفل ماتم است

دل زنده ساز قدر مسیح و مرا مسنج


غافل مباش آن نفسی بود و این دم است

حیف است حیف، بس مکن ای کاوش دلم


هر ناله را خراشی و هر گریه را نم است

باغی است گریه در جگر تشنه ام کزان


صد لاله زار سوخته در زیر یک شبنم است

هر کس که دید عرفی و این شور و های و هوی


غافل ز زیر پرده نمایش ، که یک کم است